آرسامآرسام، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

فرشته من

سلام من مامان آرسام کوچولو هستم اومدم تا برای پسر عزیزم خاطرات ش رو ثبت کنم

اتفاق ناگوار

1398/6/9 2:48
نویسنده : مامان کوچولو
399 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم متاسفم که نتونستم خاطرات تولد یک سالگیت رو به موقع بنویسم این روزا اصلا حالم خوب نیست غم بزرگی دارم که فقط خدا میتونه اون رو از دلم برداره آرسام جان دقیقا یک روز بعد تولدت مصیبت بزرگی برامون اتفاق افتاد که شوک بسیار بزرگی بهمون وارد شد حتی نوشتنش برام سخته متاسفانه خداوند بزرگ متعال تنها دایی مهربونت رو از ما گرفت  عزیزترین رفیق مادرت از پیشمون پر کشید ورفت واقعا الان هم باور نمیکنم دیگه نمیتونم بردار عزیزم رو ببینم  این روزا واقعا به همه مون داره سخت میگذره گلم تو عاشق دایی نریمان ت بودی ونبودش رو کامل حس میکنی هر چند که نمیفهمی دیگه واسه همیشه از کنارمون رفته  اما به خدا قسم که تو هم دلتنگشی  .....متاسفم عزیزم

 

آرسام عزیزم دایی ت عاشقت بود  نمیتونم علاقه اش رو بهت بیان کنم اما خیلی دوست داشت خیلی واقعا ناراحتم که خداوند برادر عزیزم رو انقدر زود از کنارمون برد اون فقط ۲۲ سالش بود  .

​​​​​​مامانم واقعا خیلی ناراحته  از دست دادن دایی نریمان برامون خیلی دردناک بود .

آرسام عزیزم متاسفم که این خاطره ی تلخ در زندگیمون رغم خورد  ومجبور شدم این حادثه دردناک رو برات بنویسم اما میخوام بدونی عزیز مامان این اتفاق دردناک باعث شد که نتونم خاطره تولدت رو بنویسم  کاشکی روز تولدت به دایی ت زنگ میزدم ازش میخواستم برگرده از سرکار بیاد تولدت شاید اون اتفاق نمی افتاد ...... اما داداش عزیزم مارو تنها گذاشت رفت شنا کنه غرق شد خواهرش بمیره که انقد زود پرپر شد امیدوارم هیچکس داغ جون نبینه کمرمون زیر این مصیبت شکست .

پسر عزیزم امیدوارم هیچوقت دیگه مصیبت نبینی در زندگیت  ومامانی رو ببخش این روزا خیلی خسته میشم خیلی ناراحتم ونمیتونم مثل سابق باهات بازی کنم  باهم خوش بگذرونیم  خدا انشاالله روح دایی نریمان رو با بهشت شاد کنه  .

جوان نازنین در خاک رفتی

ازاین دنیای غم ،غمناک رفتی

زدی آتش به جان دوست داران 

چو گل پاک آمدی وپاک رفتی 

دلتنگ چهره ای هستم که نمیدانم خاک با او چه کرده😢😢😢😢

 

رفیق نیمه شب هایم غم است واشک تکراری

مدارا می کند عمریست با من، درد و بیماری

مرا از پای در می اورد این درد می دانم

امان از درد هجران وفغان از عمر اجباری

پسندها (5)

نظرات (5)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
9 شهریور 98 11:00
😢😢😢😢😢براتون از خدا صبر میطلبم اشگهایم نگذاشت همشو بخونم خیلی خیلی ناراحت شدم مارا در غم خودشریک بدارید عزیزم سرگذشت این بود قسمتش این بود کاری نمیشه کرد براتون تسلیت میگم خدا رحمتش کنه داغ بزرگی هست به خانواده مادرتونو تنها نزارید تحمل برای او از همه بیشتر سخته خدا صبر بده
مامان کوچولو
پاسخ
ممنون مادربزرگ عزیز از همدردیت.متاسفم باعث ناراحتیتون شدم خدا عزیزای شمارو حفظ کنه براتون .این روزا واقعا واسه همه مون سخته بردار عزیزم خیلی آروم ومظلوم بود  اخلاقش نمونه بود واقعا تک بود غم از رفتنش هرگز برام فراموش نمیشه 
نرگسنرگس
9 شهریور 98 23:02
عزیزم فقط از خدا می خوام بهتون صبر عطا کنه .واقعا که داغ جووون کمر و خرد میکنه . امیدوارم روحشون قرین رحمت الهی باشه 😔😔😔😔
مامان کوچولو
پاسخ
ممنون عزیز.واقعا که آدم کمرش میشکنه  امیدوارم نصیب هیچکس نشه 
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
9 شهریور 98 23:21
بسیار متاسف و متاثر شدم . خداوند رحمتش کند و روحشان را شاد و با شهدای کربلا محشور فرماید و به شما و بازماندگانش صبر و تسلی خاطر عنایت فرماید انشاءالله ....
مامان کوچولو
پاسخ
مرسی از همدردیتون 
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
10 شهریور 98 1:54
خدا صبرتون بده فدات بشم 
مامان کوچولو
پاسخ
ممنونم.خدا عزیزانتون رو براتون نگهداره 
مامان صدرامامان صدرا
10 شهریور 98 15:42
خیلی ناراحت شدم دوستم خدا بهتون صبر بده 😔😔
خدا رحمتش کنه🌷
مامان کوچولو
پاسخ
ممنونم .خدارفتگان شمارو هم بیامرزه 
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته من می باشد